متینمتین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

متین طلا

بدون عنوان

عزیزم   امروز صبح با هم رفتیم بیرون تا اومدیم بیرون تگرگ شروع شد تو هم چون تا حالا  ندیده بودی به من گفتی مامان حموم من انقدر خندم گرفته بود که نمیتونستم جوابت رو بدم قربونت برم انقدر بارون تند و زیاد بود که فکر کرده بودی دوش حمامه   ...
24 آبان 1391

بدون عنوان

عزیزم امروز لیلا جون یکی از بهترین دوستای دوران دانشگاهم با هیراد جون برادر زادش اومدن خونمون طبق معمول یه چیزی برات خریده بود یه بوم نقاشی دو تا گرفته بود که با هیراد نقاشی کنید قبلا هم برات یه سری رنگهای انگشتی خریده بود ناهار که خوردیم براتون اوردیم تا بازی کنید تو هم که خیلی خوشت اومده بود من اولش فکر کردم چون تا حالا بازی نکردی ندونی باید چیکار کنی ولی تا گذاشتم مثل پیکاسو شروع کردی به نقاشی کردن کلی هم کیف کردی لیلا جون دستت درد نکنه   اینم هیراد جون اول یه انگشتت و تو رنگ میکردی کم کم دو تا انگشت شد     نزدیک بو...
23 آبان 1391

بدون عنوان

عسلم از هفت ماهگی که مرواریدای قشنگت شروع به دراومدن کرد به خاطره قطره آهن که  میخوردی مرواریداتو مسواک میزدم چون که دوست ندارم که سیاه شن تا هفته گذشته با مسواک  انگشتی برات مسواک میزدم ولی الان دیگه با مسواک معمولی برات مسواک میزنم پریشبم که رفته بودیم هایپر برات یه ژل دندون خریدم و امروز صبح برای اولین بار به مسواک خمیر دندون زدم قربونت برم که کلی هم خوشت اومده بود و با من تو مسواک زدن همکاری کردی امیدوارم که همیشه مرواریدات تو دهنت بدرخشند و سالم بمونن ...
22 آبان 1391

بدون عنوان

عزیزم دیشب برای دومین بار بردیمت شهربازی چند روز پیش پدر جون بلیط شهربازی شهر ستاره ها رو داد و گفت که تو رو ببریم منم به خاله نرگس گفتم که با هم بریم دیشب رفتیم تو طبق معمول فقط از ماشین خوشت اومد  هر بازی دیگه ای رو سوار شدیم تو ترسیدی و گریه کردی ولی باران خیلی خوشش اومده بود قربون پسر ترسوم برم   اینجا من و تو خاله نرگس و باران سوار قطار شدیم تا میرفت توی تونل تو گریه میکردی و سفت من و بغل میکردی ولی باران دس دسی میکرد وقتی پیاده میشدی هاج و واج نگاه میکردی قربون اون اشکت بشم من عکس چهار نفره با بابایی و عمو علی و باران باران عاشق...
22 آبان 1391

بدون عنوان

عزیزم پنج شنبه شب تولد باران جون بود دست خاله نرگس و عمو علی درد نکنه تولد خوبی بود خیلی هم بهمون خوش گذشت   ولی مثل همیشه تو به من چسبیده بودی و با هیچ بچه ای هم بازی نمیکردی همش دوست داشتی  خودت به تنهایی همه جا رو سرک بکشی منم نگران فقط باید دنبالت میومدم که برات   اتفاقی نیفته  البته بیشترم به خاطر این بود که ظهر نخوابیده بودی برای همین بیشتر بهانه گیری میکردی چون تولد ساعت چهار شروع میشد وما ساعت سه از خونه مامانی راه افتادیم دقیقا همون ساعتی که میخوابیدی فقط تونستی یک ربع بخوابی اونم تو ماشین تا برسیم تولد برای همین دو تا عکس درست و حسابی هم نشد که ازت بگیرم انقدر خست...
22 آبان 1391

بدون عنوان

دیشب داشتیم میرفتیم بیرون مثل همیشه تو اولین نفر جلوی دری چون عاشق ددری بهت گفتم کلاهت کو رفتی سریع کلاهت و سرت کردی و دوباره اومدی جلوی در منتظر گفتم پس کلاهت کو رفتی سراغ کلاهت کلاه به سر آماده بیرون رفتنی قربونت برم که عاشق کلاه شدی تا پارسال نمیزاشتی کلاه به سرت بمونه خدا رو شکر دیگه خوشت اومده ...
15 آبان 1391

بدون عنوان

عزیزم امروز صبح با هم رفتیم خرید برای خونه وقتی برگشتیم تو هی بهانه گیری میکردی که بیای بغلم منم یه چند دقیقه ای رو کنارت نشستم و بهت شیر دادم تا آروم بشی تا بتونم خریدامون رو جابجا کنم چون خیلی کار داشتم وقتی بلند شدم دوباره دنبالم گریه کردی منم تو رو به زبون گرفتم گفتم برو بازی کن الان منم میام اولش نرفتی ولی بعدش دیدی چاره ای نداری جز اینکه بری با اسباب بازیات بازی کنی بعد از چند دقیقه دیدم صدات نمیاد نگران شدم اومدم ببینم داری چیکار میکنی دیدم بله لباسات و دراوردی و عروسکت رو برداشتی داری بهش شیر میدی قربونت برم کی آخه موقع شیر دادن شلوارش رو در میاره نمیگی ملوسم تو این سرما مریض میشی انقدر از...
15 آبان 1391

بدون عنوان

عسلم پریشب که مامانی و پدر جون اینجا بودند چون ما به بابایی مون میگیم پدر جون تو هم یاد گرفتی دیروز هی میگفتی بابا جون قربون بابا جون گفتنت که هنوز پدر رو نمیتونی صدا کنی ولی چون برات بابا گفتن راحته جونش رو به بابا میچسبونی وقتی پدر جونم شنید کلی کیف کرد آفرین پسر گلم که داری تعداد لغاتت رو افزایش میدی ...
15 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به متین طلا می باشد